آن نگاري کو رخ گلرنگ داشت

شاعر : سيف فرغاني

بي رخش آيينه‌ي دل، زنگ داشتآن نگاري کو رخ گلرنگ داشت
غره‌اي در طره‌ي شبرنگ داشتو آن هلال ابرو که چون ماه تمام
جادوي چشمش چنين نيرنگ داشتيک نظر کرد و مرا از من ببرد
يار نام‌آور که از ما ننگ داشتچون نگين بر دل نشان خويش کرد
کانده او جاي بر دل تنگ داشتدل برفت و خانه بر غم شد فراخ
قطب گردوني که هفت اورنگ داشتبي غم او مرده کش باشد چو نعش
گر چه بر زانوم همچون چنگ داشتهم ز دست او قفا خوردم چو چنگ
ارغنون عشقش اين آهنگ داشتصد نوا شد پرده‌ي افغان من
آب خامش چون گذر بر سنگ داشتروز و شب چون ديگ جوشان ناله کرد
گر چه او در قبضه تيغ جنگ داشتسيف فرغاني به صلحش پيش رفت
تا اسد خورشيد و مه خرچنگ داشتآفتابي اينچنين بر کس نتافت